همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
! که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم
رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری
رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم
گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام
سرخی رویم از این است که خونین جگرم
کار عشق است نماز من اگز کامل نیست
آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم
این چه کرده است که هر روز تو را میبیند
من از آئینه به دیدار تو شایسته ترم
عهد بستم که تحمل کنم این دوری را
عهد بستم ولی از عهد خودم می گذرم
مثل ابری شده ام در به در شهر به شهر
... وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم
"میلاد عرفان پور "
51821 بازدید
56 بازدید امروز
102 بازدید دیروز
482 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian