بی فایده
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ میریزد ، ستیزش با خزان بی فایده است
باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم
سعی من در سربزیری بی گمان بی فایده است
تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است
در من عاشق توان ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ امتحان بی فایده است
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان ، بی فایده است
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است
" کاظم بهمنی "
یکشنبه 2 اسفند 1394 - 7:17:36 PM